بنداری اصفهانی (مترجم شاهنامه به زبان عربی در سدۀ هفتم هجری) مصراع جاودانۀ "به نام خداوند جان و خرد" را چنین ترجمه کرده است:
باسم ربّ الرّوح والعقل (الشاهنامه، الجزء الاول، ص 5)
این ترجمه اگرچه دقیق است پرده از جمال معنی پنهان این مصراع برنمیدارد. مصراعی که شاعر پس از بیان آن میگوید: کزین برتر اندیشه برنگذرد.
مرحوم استاد علامه بدیع الزمان فروزانفر در بررسی طرز سخن فردوسی مینویسد "اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده" (سخن و سخنوران، ص 47) و در پانویس نمونههایی ذکر میکند که الحق حاکی از اشراف ایشان نسبت به مطاوی هر دو متن است.
بر این عبارت میتوان افزود که شاهنامه در فرم و محتوا با قرآن پیوستگیهایی دارد که کمتر به چشم میآید. فردوسی اگرچه میراثدار اندیشۀ نیاکان نژادۀ خویش است، از تأثیر نگرش توحیدی ادیان ابراهیمی نیز برکنار نیست. خصوصاً ابیات آغازین او در دیباجۀ شاهنامه پیوندی آشکار با مأثورات دینی ما دارد و هم مصراع نخستینش گواه این پیوند است و بیشک به نحوی مرادف و مجاورِ بسمله (یعنی عبارت چهار جزئی "بسم الله الرحمن الرحیم").
همه میدانیم که "نام"، بدل "اسم" است. "خداوند" نیز بدیل "الله" (گرچه ترجمۀ آن نمیتواند بود). این واژه در اصل خواتای بوده و خدای شده و حرف "ی" از انتهایش افتاده و سپس پسوند گرفته. شاهنامههای قدیم را خواتای نامگ میگفتند. خواتای (خدای) در ابتدا به شاه اطلاق میشده و بعدها به پروردگار عالم اختصاص یافته است؛ مطابق تصویری که هر سه دین ابراهیمی و بالتبع قرآن از خداوند ارائه میدهد. اجمالا بنگرید به نخستین و واپسین سورۀ قرآن: مالک یوم الدین/ پادشاه روز شمار (سورۀ فاتحه، آیۀ 4) ملک الناس/ پادشاه مردمان (سورۀ ناس، آیۀ 2) (ترجمۀ میبدی، ص اول و آخر)
اما جان و خرد چگونه معادل رحمن و رحیم قرار میگیرد؟
با ترجمۀ تحت اللفظی کاری نداریم. در خصوص تفاوت رحمان و رحیم بسیار گفته و نوشتهاند. از پیامبر نقل شده است: الرحمن العاطف علی خلقه البر او الفاجر الرازق لهم والرحیم خاصة للمؤمنین بالمغفرة لهم. (نفایس الفنون، ص 385)
شمس الدین محمد بن محمود آملی علاوه بر این روایت، اقوال مختلفی را در خصوص بسمله و اجزاء آن نقل کرده است و جز او مفسّران قرآن بدون استثناء در این باره داد سخن دادهاند که میتوانید به هر یک از تفاسیر در دسترس رجوع کنید.
الغرض رحمت نخست که ذیل اسم رحمن طرح میشود رحمتی است که همگان را شامل است. همۀ جانداران یا موجودات ذیروح را. چنانکه مشهور است بر در خانقاه ابوالحسن خرقانی نوشته بودند هر که در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که نزد باری تعالی به "جان" ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد. 1
پیداست که این رحمت یعنی جان شامل و عام و فراگیر است. مع هذا ابیات زیر از ناصر خسرو در اینجا مددرسانِ مقصود نگارنده تواند بود:
باسم ربّ الرّوح والعقل (الشاهنامه، الجزء الاول، ص 5)
این ترجمه اگرچه دقیق است پرده از جمال معنی پنهان این مصراع برنمیدارد. مصراعی که شاعر پس از بیان آن میگوید: کزین برتر اندیشه برنگذرد.
مرحوم استاد علامه بدیع الزمان فروزانفر در بررسی طرز سخن فردوسی مینویسد "اسلوب و روش نظمی شاهنامه از اسلوب قرآن گرفته شده" (سخن و سخنوران، ص 47) و در پانویس نمونههایی ذکر میکند که الحق حاکی از اشراف ایشان نسبت به مطاوی هر دو متن است.
بر این عبارت میتوان افزود که شاهنامه در فرم و محتوا با قرآن پیوستگیهایی دارد که کمتر به چشم میآید. فردوسی اگرچه میراثدار اندیشۀ نیاکان نژادۀ خویش است، از تأثیر نگرش توحیدی ادیان ابراهیمی نیز برکنار نیست. خصوصاً ابیات آغازین او در دیباجۀ شاهنامه پیوندی آشکار با مأثورات دینی ما دارد و هم مصراع نخستینش گواه این پیوند است و بیشک به نحوی مرادف و مجاورِ بسمله (یعنی عبارت چهار جزئی "بسم الله الرحمن الرحیم").
همه میدانیم که "نام"، بدل "اسم" است. "خداوند" نیز بدیل "الله" (گرچه ترجمۀ آن نمیتواند بود). این واژه در اصل خواتای بوده و خدای شده و حرف "ی" از انتهایش افتاده و سپس پسوند گرفته. شاهنامههای قدیم را خواتای نامگ میگفتند. خواتای (خدای) در ابتدا به شاه اطلاق میشده و بعدها به پروردگار عالم اختصاص یافته است؛ مطابق تصویری که هر سه دین ابراهیمی و بالتبع قرآن از خداوند ارائه میدهد. اجمالا بنگرید به نخستین و واپسین سورۀ قرآن: مالک یوم الدین/ پادشاه روز شمار (سورۀ فاتحه، آیۀ 4) ملک الناس/ پادشاه مردمان (سورۀ ناس، آیۀ 2) (ترجمۀ میبدی، ص اول و آخر)
اما جان و خرد چگونه معادل رحمن و رحیم قرار میگیرد؟
با ترجمۀ تحت اللفظی کاری نداریم. در خصوص تفاوت رحمان و رحیم بسیار گفته و نوشتهاند. از پیامبر نقل شده است: الرحمن العاطف علی خلقه البر او الفاجر الرازق لهم والرحیم خاصة للمؤمنین بالمغفرة لهم. (نفایس الفنون، ص 385)
شمس الدین محمد بن محمود آملی علاوه بر این روایت، اقوال مختلفی را در خصوص بسمله و اجزاء آن نقل کرده است و جز او مفسّران قرآن بدون استثناء در این باره داد سخن دادهاند که میتوانید به هر یک از تفاسیر در دسترس رجوع کنید.
الغرض رحمت نخست که ذیل اسم رحمن طرح میشود رحمتی است که همگان را شامل است. همۀ جانداران یا موجودات ذیروح را. چنانکه مشهور است بر در خانقاه ابوالحسن خرقانی نوشته بودند هر که در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که نزد باری تعالی به "جان" ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد. 1
مأخذ این جملۀ مشهور را نیافتم. در عوض این بیت را یافتم که بخشی از عبارت مذکور را به سلک نظم کشیده است
هر تن که خدای را به جانی ارزد
باید که ترا نیز به نانی ارزد
(دیوان ابن یمین، ص 669)
پیداست که این رحمت یعنی جان شامل و عام و فراگیر است. مع هذا ابیات زیر از ناصر خسرو در اینجا مددرسانِ مقصود نگارنده تواند بود:
هیکل به تو گشته است گرانمایه ازیراک
هیکل صدف توست و درو جان تو مرجان
مرجان تو مر جان خدای است ازیراک
از حکمت و علم آمد مرجان تو را جان
زنهار که مرجان را بیجان نگذاری
زیرا که به "بیجان" نرسد "رحمتِ رحمان"
(دیوان ناصر خسرو، ص 482)
حال رحمتِ خاصِ رحیم چیست؟ خِرَدبخشی است. خداوند در رحمت عام و شاملش به همه جان بخشیده و در رحمت خاص و محدودش خِرَد. نه این که حضرت در بذل خرد جانب عدل و شفقت را فرونهاده و برخی را محروم کرده باشد، مهر و لطف حق عمیم است، بلکه گویی عدهای به خواست و ارادۀ خود از این موهبت الهی کمتر بهره گرفتهاند. از این روست که سنایی خطاب به پروردگار میگوید: ای خردبخش بیخردبخشای. (حدیقة الحقیقه، ص 60) ای کسی که خرد را میبخشی و بیخرد را به جهت قصورش عفو میکنی.
چنانکه از عبارات فوق پیداست مقصود نگارنده اقتباس صریح نیست بلکه تأثیرپذیری مستقیم و غیر مستقیم از مفاهیم بنیادی است. همچنین شاید برای کسانی که از آگاهی فردوسی نسبت به نصوص ادیان مِن جمله اناجیل بیاطلاعند 2
ابیات زیر شهادت میدهند که فردوسی از متن انجیل به خوبی مطلع بوده و پارههایی از آن را در کمال امانتداری به پارسی برگردانده است:
همان گفتگوی شما نیست راست
برین بر روان مسیحا گواست
نبینی که عیسی مریم چه گفت
بدان گه که بگشاد راز از نهفت
که پیراهنت گر ستاند کسی
میاویز با وی به تندی بسی
وگر بر زند کف به رخسار تو
شود تیره زان زخم دیدار تو...
عجیب باشد اگر بگویم بیت دوم شاهنامه نیز از تعلیم نماز مسیح به مؤمنان رنگ و بویی با خود دارد.
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزیده رهنمای
3
در انجیل متی، مسیح ضمن منع از نماز ریاکارانه با بیان عباراتی از مؤمنین میخواهد که چنین نماز بگزارند:
ای پدر ما که در آسمانی [جایگاهی رفیع داری]... نام تو مقدس است [صاحب نام بلندی]... نان روزانۀ ما را بده [روزیرسان ما تویی]... و ما را در آزمایش میاور بلکه از شریر ما را رهایی ده [راهنمای ما باش]... (کتاب عهد جدید، ص 8)
شاید ترکیبی از رسوب مفاهیم سورۀ حمد که آن نیز استثنائاً خطاب به پروردگار است، و نیایش مسیحیان، در ذهن شاعر چنین مضامینی را پدید آورده باشد. و همین گونه است اگر بخواهیم جای پای متون مقدس را در بیت بیت شاهنامه جستجو کنیم اما منظور ما در ادامه از این دست تأثرات ظنّی و ضمنی یا صرفاً رنگ و بو گرفتن از مفاهیم فراگیر پیشینیان (همچون دعا و نماز) نیست که نه چندان قابل اثبات است و نه بکلی ابطالپذیر. بلکه با طرح این مقدمه میخواهیم به روش علمی در جزئیات وارد شویم و نتیجۀ نسبتاً قطعی بگیریم.
حقیقت این است که اگر با قول مرحوم استاد فروزانفر موافقت و همراهی داشته باشیم شاید در اختیار ضبطهای مختلف شاهنامه هم گاه به گونهای دیگر عمل کنیم. به این بیت توجه کنید:
اگر نام و جای را همچون برخی شاهنامهپژوهان به مخلوق مرتبط بدانیم نه به خالق، آنگاه با ابیاتی از این دست چه خواهیم کرد؟
نه اندیشه یابد بدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه
در انجیل متی، مسیح ضمن منع از نماز ریاکارانه با بیان عباراتی از مؤمنین میخواهد که چنین نماز بگزارند:
ای پدر ما که در آسمانی [جایگاهی رفیع داری]... نام تو مقدس است [صاحب نام بلندی]... نان روزانۀ ما را بده [روزیرسان ما تویی]... و ما را در آزمایش میاور بلکه از شریر ما را رهایی ده [راهنمای ما باش]... (کتاب عهد جدید، ص 8)
شاید ترکیبی از رسوب مفاهیم سورۀ حمد که آن نیز استثنائاً خطاب به پروردگار است، و نیایش مسیحیان، در ذهن شاعر چنین مضامینی را پدید آورده باشد. و همین گونه است اگر بخواهیم جای پای متون مقدس را در بیت بیت شاهنامه جستجو کنیم اما منظور ما در ادامه از این دست تأثرات ظنّی و ضمنی یا صرفاً رنگ و بو گرفتن از مفاهیم فراگیر پیشینیان (همچون دعا و نماز) نیست که نه چندان قابل اثبات است و نه بکلی ابطالپذیر. بلکه با طرح این مقدمه میخواهیم به روش علمی در جزئیات وارد شویم و نتیجۀ نسبتاً قطعی بگیریم.
حقیقت این است که اگر با قول مرحوم استاد فروزانفر موافقت و همراهی داشته باشیم شاید در اختیار ضبطهای مختلف شاهنامه هم گاه به گونهای دیگر عمل کنیم. به این بیت توجه کنید:
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتارِ بیکار یکسو شوی
برخلاف گزارش نسخهبدلها در چاپ خالقی در بسیاری از نسخهها و اتفاقاً نسخههای مهم و اساسی شاهنامه (از جمله نسخۀ فلورانس و توپقاپوسرای) مصراع دوم اینگونه ضبط شده است.
ز گفتار و پیکار یکسو شوی
یک معنای کار فایده است. وقتی میگوییم "به کاری نمیآید" یعنی مفید نیست و بهدردنخور است. گفتار بیکار همان سخن بیهوده است. بنداری این ترکیب را "هذیان" ترجمه کرده: وأن تکف عن هذا الهذیان (الشاهنامه، الجزء الاول، ص 5)
اجازه میخواهم بحث اصلی را از اینجا بیاغازم که در نظر فردوسی و دست کم برخی از عرفا و حکمای گذشته اصل وجود خدا به قدری مسلّم و مبرهن بوده که اساساً نیاز به استدلال و برهان نداشته است. در شرح تعرّف خواجه مستملی بخاری میخوانیم:
نفی غیر حق را چنانستی که میگویدی که تو را با اثبات ما کار نیست. غیر ما را نفی کن که من خود ثابتام. شرح التعرف لمذهب التصوف، ج 1، ص 292)
یا از قول جلال الدین محمد بلخی آمده است:
یکی پیش مولانا شمسالدّین تبریزی (قدّس الله سرّه) گفت که "من به دلیل قاطع، هستیِ خدا را ثابت کردهام". بامداد مولانا شَمسالدّین فرمود که "دوش ملایکه آمده بودند و آن مرد را دعا میکردند که الحمد لله خدایِ ما را ثابت کرد، خداش عمر دهاد، در حقِّ عالَمیان تقصیر نکرد. ای مردک! خدا ثابت است، اثبات او را دلیلی مینباید. اگر کاری میکنی، خود را به مرتبه و مقامی پیش او ثابت کن و اگر نه، او بیدلیل ثابت است. وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ" (فیه ما فیه، ص 92)
شاعران بسیاری نیز جابهجا به این معنی، اشارات موزون کردهاند. فی المثل شفایی اصفهانی در قصیدهای که از نیمۀ آن تا به انتها به نظم قسمنامه پرداخته، میگوید:
به آن خدای که اثبات هستیاش نبود
ز بس بداهت، موقوف حجّت و برهان
(دیوان حکیم شفایی اصفهانی، ص 107)
باری، رغم آن دسته که از دیرباز در طرح ادلۀ اثبات واجب الوجود میکوشیدند وجود خداوند در ذهن و ضمیر برخی از حکما و عرفا امری بدیهی بوده، فلذا حکیم طوس میگوید: باید به هستیاش اقرار کنی و از حرف و مجادله یا اثبات و انکار در این موضوع (هستی خدا) بپرهیزی: ز گفتار و پیکار یکسو شوی.
از استدلالهای ترجیح ضبط نخست و مشهور چندان آگاهی ندارم و نمیدانم که آیا اساساً در این باره مقالهای مستقل نگاشته شده یا خیر اما ضبط ثانی علاوه بر پشتیبانی نسخههای معتبر حمایت و تأیید کهنترین ترجمههای قرآنی را نیز با خود دارد. در تراجم کهن قرآن، مکرّر در ذیل الفاظی چون حجّت و محاجّه و تحاجّون و یا جدل و مجادله معادلهایی با محوریت واژۀ "پیکار" آمده است. معنایی که بیتردید فراوان در متون به آن برخوردهایم:
ابلهی دید اشتری به چَرا
گفت نقشت همه کژست چرا؟
گفت اشتر که اندرین "پیکار"
عیب نقاش میکنی؟ هشدار
(حدیقة الحقیقه، ص 83)
به قرآن بازگردیم. در سورۀ مجادله میخوانیم:
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِي تُجَادِلُكَ فِي زَوْجِهَا وَتَشْتَكِي إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (سورۀ مجادله، آیۀ 1)
مترجمان تفسیر طبری ترجمۀ آیۀ مذکور را چنین آوردهاند:
به درستی که شنید خدای عزّ و جلّ گفتار آن زن که پیکار میکرد با تو اندر شوی خویش و شکایت کرد سوی خدا و خدای عزّ و جلّ میشنود پیکار شما که خدای عزّ و جلّ شنوا و بیناست (تفسیر طبری، ج 7، ص 1812)
از این جالبتر آیاتی است که گویا فردوسی در خلق آن معنی بدان نظر داشته است. چون صحبت از "پیکار" در "هستی" خداست.
وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ (سورۀ حج، آیۀ 3)
و از مردمان کس است که پیکار کند در هستی خدای به ویدانشی ["وی" در اینجا صورتی از "بی" است. در متن البته بوی دانش نوشته شده که غلط است و به ویدانشی/ به بیدانشی صحیح است] (همان، ج 4، ص 1052)
قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ (سورۀ بقره، آیۀ 139)
بگو که می پیکار کنید با ما اندر خدای (همان، ج 1، ص 104)
وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَقَدْ هَدَانِ (سورۀ انعام، آیۀ 80)
پیکار کرد با او گروه او، گفت: می پیکار کنید با من اندر خدای که راه نمود مرا؟ (همان، ج 2، ص 449)
اگرچه قریب به اتفاق تراجم و تفاسیر فارسی قرآن پس از ترجمۀ تفسیر طبری، تحریری از این متن ارجمند است مع هذا بد نیست اشاره کنم در تفسیر سورآبادی نیز پیکار در همین مواضع و موارد مشابه معادل کلماتی از ریشۀ جدل و حجج و امثال ذلک قرار گرفته است که تنها به عنوان نمونه به عبارت ذیل آیۀ "لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا" اشاره میکنیم:
خصومت و پیکار نیست میان ما و میان شما در هستی خدا (تفسیر سورآبادی، ج 4، ص 2242)
در آثار معاصر فردوسی نیز جدال لفظی و اختلاف به پیکار تعبیر شده است. به عنوان نمونه ابوالهیثم در آن قصیدۀ معروف میگوید:
نخست جنس و پس آنگاه نوع وز پس شخص
طریق حکمت این بیجدال و بیپیکار
(شرح قصیدۀ فارسی، ص 78)
در نثر و نظم فارسی از این ترکیب و معنی میتوان سراغ گرفت. باز به عنوان نمونه در مقامات حمیدی عین "گفتار و پیکار" را میبینیم:
لب تیغ با سرها در اسرار آمده و زبان سنان با جان و روان در "گفتار و پیکار" شده (مقامات حمیدی، ص 22)
که نشان میدهد احتمالا صاحب مقامات حمیدی شاهنامهای با ضبط ثانی را از نظر گذرانیده بوده است.
اگرچه این موارد اندکشمار است اما به قدر ترکیب اضافی "گفتارِ بیکار" مهجور و بلکه مفقود و معدوم نیست. البته فردوسی از دو لفظ گفتار و بیکار به نحو دیگری هم بهره برده است. بنگرید:
دگر گفت روز تو اندر گذشت
زبانت ز گفتار، بیکار گشت
(دوم 339/ 1870)
اتفاقاً قریب به این تعبیر در کلام اسدی طوسی نیز دیده میشود. در مناظرۀ مشهور مغ و مسلم میگوید:
ز جمع فلسفیان با مُغی بُدَم پیکار
نگر که ماند ز پیکار در سخن بیکار
(تاریخ ادبیات در ایران، ج 2، ص 413)
به نمونههای دیگری هم پیشتر برخوردهام که عجالةً از خاطرم محو شده است اما ترکیب اضافی "گفتارِ بیکار" ترکیبی است بسیار نادر. حتی خود فردوسی هم به ندرت، شاید یکی دوبار از این ترکیب بهره برده باشد. پیش و پس از فردوسی نیز ظاهراً کسی چنین تعبیری نداشته است. از این روست که جسارت میکنم و ادعا که شاید آن یکی دو بیت هم اصیل نباشد یا "واو"ی در آن پس و پیش شده باشد. مثلا:
ز گفتار، بیکار و یکسو شوی
زیرا اگر مقصود، گفتارِ "بیهوده" بود چرا نبایست شاعر همین واژه را به کار میبست؟ چنانکه بارها بسته بود. و دیگران هم - فارغ از فردوسی - این ترکیب را در کلام خود آوردهاند که نقل آن همه در این مقال و مجال نمیگنجد. فلذا تنها عنایت بفرمایید به شواهد شاهنامه. 4
شمارۀ ابیات از روی بیتیاب شاهنامه ثبت شده است و مربوط به دو چاپ اخیر شاهنامۀ مصحَّح خالقی مطلق است
نکردی تو این بد که من کردهام
ز گفتار بیهوده آزردهام
(یکم 316/ 345)
پشیمان بشد زان کجا کرده بود
به گفتار بیهوده آزرده بود
(یکم 276/ 383)
چو گفتار بیهوده بسیار گشت
سخنگوی در مردمی خوار گشت
(دوم 644/ 1096)
مگوی آنچه بدخواه تو بشنود
ز گفتار بیهوده شادان شود
(دوم 1045/ 117)
و جالب اینکه ایرانشان بیت حضرت فردوسی را به همین نحو اقتباس میکند:
که و مه بر این گفته خستو شدند
ز گفتار بیهوده یکسو شدند
(کوشنامه، ص 337)
اما چرا ما این اجازه را نداریم؟ به دو دلیل عمده. اول اینکه چنین ضبطی در نسخهها دیده نمیشود و ثانیاً اینکه "گفتار و پیکار" ترجیح مسلّم و واضحی بر گفتار بیکار یا گفتار بیهوده دارد. گفتار و پیکار در هستی خدا میتواند هر دو وجه اثبات و انکار را بیان کند. و چنانکه بالاتر گفتیم حکما و عرفای ما هر دو را بیجا و باطل دانستهاند چه اثبات هستی خدا و چه نفی و انکار آن را. از این روست که حکیم ابوالقاسم فردوسی میگوید:
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار و پیکار یکسو شوی
از اثبات در هستی خدا و از بحث و اختلاف و مجادله و نفی آن باید برکنار باشی. والسلام.
منابع:
قرآن کریم، ترجمۀ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، مرکز پژوهشی میراث مکتوب، چاپ اول، 1388ش.
الشاهنامه، نظمها بالفارسیة ابوالقاسم الفردوسی، ترجمها نثرا الفتح بن علی البنداری، صححها و علق علیها وقدّم لها الدکتور عبدالوهاب عزام، الجزء الاول، الطبعة الولی مطبعة دارالکتب المصریة بالقاهرة، 1350ه. 1932م.
بیتیاب شاهنامه، به کوشش فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی، (بر پایۀ پیرایش جلال خالقی مطلق)، انتشارات سخن، چاپ اول، 1394ش.
تاریخ ادبیات در ایران (جلد دوم)، دکتر ذبیح الله صفا، انتشارات فردوسی، چاپ چهاردهم، 1378ش.
ترجمۀ تفسیر طبری، به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1393ش.
تفسیر سورآبادی "تفسیر التفاسیر"، ابوبکر عتیق نیشابوری مشهور به سورآبادی، به تصحیح سعیدی سیرجانی، فرهنگ نشر نو، 1381ش.
حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، اثر ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی، تصحیح و تحشیه: مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1377ش.
دیوان اشعار ابن یمین فریومدی، به تصحیح و اهتمام حسینعلی باستانی راد، انتشارات کتابخانۀ سنایی، چاپ 1344ش.
دیوان حکیم شفایی اصفهانی، تصحیح و مقدمه و تعلیقات: دکتر لطفعلی بنان، ادارۀ کل ارشاد اسلامی آذربایجان شرقی، چاپ 1362ش.
دیوان ناصر خسرو، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ 1368ش.
سخن و سخنوران، نوشتۀ بدیع الزمان فروزانفر، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ چهارم، 1369ش.
شاهنامه، ابوالقاسم فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، با مقدمۀ احسان یارشاطر، نیویورک 1366ش.
شرح التعرف لمذهب التصوف، خواجه امام ابوابراهیم اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، با مقدمه و تصحیح و تحشیۀ محمد روشن، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1363ش.
شرح قصیدۀ فارسی، خواجه ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانی، منسوب به محمد بن سرخ نیشابوری، به تصحیح و مقدمۀ فارسی و فرانسوی هنری کربن و محمد معین، انستیتو ایرانشناسی دانشگاه پاریس، 1334ش، 1955م.
عهد جدید یعنی انجیل مقدس، به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل، 1960م.
فرهنگ شاهنامه، علی رواقی، فرهنگستان هنر، چاپ اول، 1390ش.
کتاب فیه ما فیه، از گفتار مولانا جلال الدین محمد مشهور به بلخی، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، مؤسسۀ اتشارات امیرکبیر،چاپ هشتم، 1380ش.
کوشنامه، سرودۀ حکیم ایرانشان بن ابی الخیر، به کوشش جلال متینی، انتشارات علمی، چاپ اول، 1377ش.
لغتنامه، علیاکبر دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377ش.
مقامات حمیدی، تألیف عمرو بن محمود بلخی، شرکت تعاونی و نشر بین الملل، چاپ 1362ش.
نفائس الفنون فی عرایس العیون، تألیف علامه شمس الدین محمد بن محمود آملی، انتشارات اسلامیه، به تصحیح آقای حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، چاپ 1381ش.
و نسخههای متعدد خطی شاهنامه.
- مأخذ این جملۀ مشهور را نیافتم. در عوض این بیت را یافتم که بخشی از عبارت مذکور را به سلک نظم کشیده استهر تن که خدای را به جانی ارزدباید که ترا نیز به نانی ارزد(دیوان ابن یمین، ص 669)
- ابیات زیر شهادت میدهند که فردوسی از متن انجیل به خوبی مطلع بوده و پارههایی از آن را در کمال امانتداری به پارسی برگردانده است:همان گفتگوی شما نیست راستبرین بر روان مسیحا گواستنبینی که عیسی مریم چه گفتبدان گه که بگشاد راز از نهفتکه پیراهنت گر ستاند کسیمیاویز با وی به تندی بسیوگر بر زند کف به رخسار توشود تیره زان زخم دیدار تو...
- اگر نام و جای را همچون برخی شاهنامهپژوهان به مخلوق مرتبط بدانیم نه به خالق، آنگاه با ابیاتی از این دست چه خواهیم کرد؟نه اندیشه یابد بدو نیز راهکه او برتر از نام و از جایگاه
- شمارۀ ابیات از روی بیتیاب شاهنامه ثبت شده است و مربوط به دو چاپ اخیر شاهنامۀ مصحَّح خالقی مطلق است
شنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۵۹